یار غائب
عاقبت اين غم به پايان می رسد
يوسف زهــرا به کنعان می رسد
هرغريـبِ بی کـس دور از وطن
عاقبت روزی به سامان می رسد
هر کـه باشد در پـی يـاران خود
عاقبت روزی به يــاران می رسد
بلبـل زندان شده انــدر قفس
لاجـرم روزی به بستــان می رسد
عاشقی کن، نـاله کن از بی کسی
بی شک اين ناله به جانان می رسد
نـامه ای بايد نوشت از خون دل
بی شک اين نامه به سلطان می رسد
هر چه می خواهی بپرس از حال دوست
از سـوی او امـر و فرمـان می رسد
ای که خونین دل شدی از حال دوست
از سـوی معشوق درمـان می رسد
ای خـدا عمری بـده تـا بنگـرم
آرزويـم کـی بـه امکــان می رسد