یار غائب
25 تیر 1390 توسط سلام
عاقبت اين غم به پايان می رسد
يوسف زهــرا به کنعان می رسد
هرغريـبِ بی کـس دور از وطن
عاقبت روزی به سامان می رسد
هر کـه باشد در پـی يـاران خود
عاقبت روزی به يــاران می رسد
بلبـل زندان شده انــدر قفس
لاجـرم روزی به بستــان می رسد
عاشقی کن، نـاله کن از بی کسی
بی شک اين ناله به جانان می رسد
نـامه ای بايد نوشت از خون دل
بی شک اين نامه به سلطان می رسد
هر چه می خواهی بپرس از حال دوست
از سـوی او امـر و فرمـان می رسد
ای که خونین دل شدی از حال دوست
از سـوی معشوق درمـان می رسد
ای خـدا عمری بـده تـا بنگـرم
آرزويـم کـی بـه امکــان می رسد